آب بده
دیروز اولین روزی که فارغ از امتحان می خواستم بخوابم، ساعت حدود 9 صبح بود، یه چیزی از پشت بهم تکیه داده بود، اهمیت ندادم، تکون هم میخورد، متوجه میشدم یه چیزی هست، ولی عمیقا به خواب فرو رفتم. دوباره از پشت یه چیزی مثل توپ پشتم می چرخید ولی این بار محکم تر از اونی بود که بخوام بی خیال شم. برگشتم ... دیدم میگه: آب میخوام. فاطمه جون بود، شب تنهایی پیش ما خوابیده بود. کلا قبل و بعد خواب آب میخاد، فکر کنم این یک شیوه برای بلند کردن ماست.